سفر به ییلاقات استان گیلان و اردبیل؛ و بازدید از دریاچه نئور، پیمایش مسیر دریاچه نئور تا ییلاق سوباتان، بازدید از ییلاق و بازارچه محلی سوباتان، آبشار ورزان، چشمه باتمانبلاق و ارتفاعات ساریداش
بر بلندای یکی از تپهها ایستادهام. سر تا پا تماشا شدهام.
چرخ میزنم و نگاه میکنم. زمستان رو به پایان است وُ سرما خیال پایان ندارد. تا چشم کار میکند برف است هنوز. سپید است وُ سپیدیست. هر دم و بازدم اخوان را یادآور است.
"نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت."
پشت همین دیوارهای مکررِ هر بازدم چشمانم را میبندم. بهار را رویا میکنم.
زمستان که برود، بهار که بیاید، آفتاب که قدرت گیرد، سرما رخت برمیبندد، برفها آب میشوند وُ آرام آرام سبز مینشیند جای اینهمه سپیدی که تا چشم کار کند سبز ببیند وُ سبز. کلبههای چوبی برفهایشان را میتکانند، دوباره دیده میشوند و دودکشهایشان خبر بازگشت ساکنان ییلاق وُ شروع دوباره زندگی وُ داغ شدن تنورها را، ها میکنند در هوا. پرچینهایِ کوتاهِ چوبیِ کنارههایِ راههایِ باریک سر از برف بیرون میآوردهاند وُ دوباره راهها را نشان میشوند وُ راهنما. هوا پاک است و تمیز. همه جا پر میشود از شقایقهای سرخ، گلهای خودرویِ وحشی. درختان آلوچه شکوفه میکنند وُ با هر نفس عطر بوتههای گلپر در سر میپیچد. اینجا باید سر تا پا نفس شد، نفس کشید. دورتَرَک، دور تا دور کوههای بلند و آسمانِ بالای سر وُ ابرهای سیاه وُ سرمهای خبر از بارانهای گاهوُبیگاه وُ ناغافل میدهند. گاه نمِ باران است و گاه سیلابِ باران. بهار است دیگر! گاه مه میشود وُ گاه آنقدر غلیظ که صداها پیشی میگیرند از تصاویر. واضحتر میشوند. آشکارتر میشوند. صدای شیههی گلهی اسبهای وحشی، صدای زنگولههای گلهای گوسفند، صدای آواز چوپانی، صدای آبشار، صدای جوشش آب از زمین وُ صدای جریان یافتناش؛ و در پس تمام این صداها، صدای بلند و رسای سکوتی فریبا که فریاد میزند.
اینجا سوباتان است. قطعهای از بهشت موعود در زمین. اینجا بهار دیر میآید. اما خوش میآید. تمام قد، زیبا.
به قلم فائزه رستمی